By Hafiz
Submitted by not*about*you
Date: 2007 Feb 07
Comment on this Work
[[2007.02.07.22.01.30228]]

Ghazal 464

بـگرفـت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان کـه نـبود این هر دو را زوالی
در وهـم می‌نگـنـجد کاندر تـصور عقـل
آید بـه هیچ مـعـنی زین خوبـتر مـثالی
شد حـظ عمر حاصل گر زان کـه با تو ما را
هرگز بـه عـمر روزی روزی شود وصالی
آن دم که با تو باشم یک سال هسـت روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون مـن خیال رویت جانا بـه خواب بینـم
کز خواب می‌نـبیند چشمـم بـجز خیالی
رحـم آر بر دل مـن کز مـهر روی خوبـت
شد شـخـص ناتوانـم باریک چون هـلالی
حافـظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشـتر بـباید بر هـجرت احـتـمالی